بهمن بیگی؛همکلاسی هایم همین که عاشق می شدند به سراغم می آمدند
🌹🌹🌹🌹
من از انشا نویسان سال های آخر دبیرستان بودم .همکلاسی هایم همین که عاشق
می شدند به سراغم
می آمدند تا برایشان نامه های سوزناک بنویسم و من بعضی از این نامه ها را طوری
می نوشتم که خودم هم به گریه می افتادم .
کم کم شهرتی به دست آوردم و در سال اول حقوق کارم به جایی رسید که بر کتاب
« اشک معشوق» اثر مشهور مهدی حمیدی مقدمه شورانگیزی نگاشتم .
انتشار این اثر ؛شهرت مرا چنان بالا برد که عده ای از بچه ها حتی در نامه های خانوادگی نیز از من کمک خواستند .خوب به خاطر دارم که یکی از آنان بعد ها از وکلای نامدار مجلس شد وادارم کرد که نامه پر مهری به مادرش که در شهرستان بود بنویسم .
مادر از قلم احساس پسر چنان بی تاب شد که بی درنگ یک قواره پارچه نفیس لباسی فرستاد .نامه را من نوشتم و لباس را او پوشید !.
پس از پایان دانشکده حقوق کتاب کوچکی به نام «عرف و عادت در عشایر »منتشر کردم .این نوشته مورد عنایت مجلات وزین و معتبر روز قرار گرفت .مجله سخن درباره ام داد سخن داد.
کریم کشاورز کتابم را با سخاوت و کرم ستود .
داوود نوروزی در روزنامه ایران ها قلم فرسایی جانانه ای کرد .مجتبی مینویی نیز از طریق رادیو به تشویقم برخاست .
اهل تقلید هم بیکار ننشستند.
با این مقدمات احتمال می رفت که من در زمزمه نویسندگان درآیم و دو اسبه به سوی افتخارات ادبی ؛ تحقیقی؛ اجتماعی و تاریخی بتازم و هموطنان را از سرچشمه طبع خویش بهره مند سازم .
لیکن چنین نشد .
شاید این دلیل که امید و انتظارم بیش از استعداد و قدرتم بود .
سکوتی طولانی بر قلم و زبانم چیره شد .
ایلیاتی بودم و به ایل بازگشتم و پس از سال ها سواری ؛ سرگردانی؛ دنیاگردی و چادرنشینی به فکر باسوادکردن
بچه های عشایر افتادم و بیش از بیست و شش سال از عمرم را در این راه صرف کردم .
در دوران بیکاری و بازنشستگی بار دیگر فیلم یاد هندوستان کرد و باز به خیال نویسندگی افتادم .
قسمت عظیم عمرم در ایل گذشته بود .
از دشت ها و کوه ها و طبیعت زیبای ایل الهام فراوان گرفته بودم .با غم ها و شادی هایش آشنا شده بودم .به درد ها و درمان هایش پی برده بودم .با چشمی باز و بینا به همه کس و همه جا نگریسته بودم .برای بهبود اوضاع و احوال این مردم خانه به دوش و کوه نشین تا پای جان کوشیده بودم حق این بود که با دقت و موشکافی یک محقق دست به کار شوم و بخصوص درباره آموزش عشایری که کاری دشوار و بدیع بود ؛ تجارب خویش را در اختیار پویندگان و جویندگان تعلیم و تربیت بگذارم ولی نمیدانم چرا و چگونه قلم به فرمانم نرفت و به یک نوع داستان سرایی گرایش یافت و نمی دانم چه مصلحتی در کارش بود که بجز قطعات آخر کتاب که گزارش گونه است به دامن داستان آویخت و شاید انگیزه اش این بود :
خوش تر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
محمد بهمن بیگی
شیراز ؛خرداد ۶۸
تایپ:آرشام جلالی
حانه کتاب قشقایی(بریده کتاب از بخارای من ایل من)
www.Qashqaiebook.ir
شما می توانید پس از جستجوی نام کتاب در سایت این کتاب را سفارش دهید